دیوانه ها....
قسمت 30 ام....
یا چگونه یک کودک 5 ساله 118 را سر کار می گذارد ....قسمت دوم!!
یا ببخشید احیانا....زبونم لال...شما آقای رییس جمهور رو ندیدید؟!؟!.....(این گفت و گو روزی نوشته شده بود که هنوز آقای رییس جمهور پیدا نشده بود!)
این گفت و گو با کمال افتخار تقدیم می شود به روح بزرگ روان آتکینسون یا همان مستر بین خودمان که این روز ها خیلی پیر شده است...
-راهنمای 1408 بفرمایید...
-سلام...خسته نباشید..
-بفرمایید...
-ببخشید می خواستم بدونم شماره افراد خارجی هم شما دارید؟!؟!
-نه عمو جون....شما با افراد خارحی جی کار داری؟!؟!شما برو نقاشیتو بکش عمو..
-مثل اینکه منو به جا نیاوردید ها...
-شما؟!؟نه..
-من شنگول سرانجام هستم...
-کی؟!؟!
-همون که تو قسمت 27 ام دیوانه ها حسابی سر کارتون گذاشت..همون کودک 5 سالهه....(دیوانگانی که قسمت 27 را نخوانده اند بهتر است بخوانند!!!!)
-به...به به....عمو جان شمایی؟!؟!چرا زود تر نگفتی خب....دلمون تنگ شده بود...
-من هم همین طور..
-عموهات خوبند؟!؟!
-بلی....سلام می رسونند...خدمتتون...هر 18 تاشون...
-18 تا سلام بهشون برسون و .......وایسا ببینم..تو مگه 17 تا عمو نداشتی؟!؟!
-چرا...اما همین پری روز 18 میشم به دنیا اومد...!!
-به به...ماشالله چه همتی می کنند این پدر بزرگ و مادر بزرگ شما...میگم خبر دار شدند که طرح یک میلیون دادن به کودکان حذف شده که؟!؟!
-بلی...اما اونا برای تفریح بچه دار می شند....
-به به...واقعا چه تفریح سالمی..!!!..حالا اسمشو چی گذاشتند؟!؟!
-صمصام...بابابزرگم میگه در آینده احتمالا جامعه شناس میشه...
-برای چی؟!؟!
-برای اینکه تا به دنیا اومد عین بلبل..بلبل که چه عرض کنم...عین طوطی داشت درباره مشکلات امروز جهان سوم و خاور میانه حرف می زد..
-عزیز من...بچه که به دنیا میاد که حرف نمی تونه بزنه..."یا علی" هم نمی تونه بگه چه برسه به صحبت درباره ...
-چرا دروغ میگی؟!؟!من خودم دیدم...یک میز گردی هم شده بود...تازه داشت به حذف یارانه ها می رسید که بند نافش رو بریدن دادو بیداد کرد...
-به به...خب عمو جون...این بحث ها رو ولش کن...چه کار داشتی؟!؟!
-می خواستم بدونم شماره افراد خارجی رو هم دارید شما؟!؟!
-بستگی داره ...
-به چی؟!؟
-به کشوری که توش زندگی می کنه..باید ببینیم روابط خوبه یا نه...مشکلی ندارند با ما...تحریم کردند یا نه...
-خب فکر نکنم پس..
-حالا شماره کی رو می خوای؟!؟!
-خیاط و آرایشگر ویکتوریا بکهام...
-جانم؟!؟!؟!؟!؟چرا؟!؟!
-مگه شما چند روز پیش رویال ودینگ رو ندیدی؟!؟!
-ها!؟!؟!؟
-همین عروسی نوه ملکه انگلستان...پرنس ویلیلام و کیت میدلتون..
نه....متاسفانه ما دعوت نبودیم!!
-آهان...ما اونجا بودیم...آخه می دونید عمو سرسامم یه مدت تو کاره رانندگی لیموزین و رساندن عروس از آرایشگاه به مراسم عروسی بوده...واسه همینم ما هم دعوت شده بودیم جمیعهم خاندواگی...!!
-به به...حالا شماره خیاط و آراشگر دیوید بکهام رو برای چی می خوای..
-دیوید بکهام نه...همسر گرامیشون ویکتوریا رو می خواستم....
-برای چی؟!؟!
-برای اینکه می خواستم زنگ بزنم یه فحش بدم به آرایشگر و خیاطش..با اون طراحی لباس مزخرفی که همیشه براش می کنه...یه ذره زیبایی که تو وجود این زن هست رو می گیره ازش!! بعدشم با عموهام بریزیم ترورشون کنیم..
-عموهات تو کار ترورم هستند مگه؟!؟!
-شما عبدالمالک ریگی رو می شناسی؟!؟!
-بلی...
عموی من فرمانشونه...
-فرمان؟!؟!
-آره...اسم عمومه...
-یه دونه اسم درست و حسابی هم...ولش کن...حالا عروسی خوب بود؟!؟!
-نه بابا...اصلا حال نداد...عروسی که توش بشکن و بالا نندازی که عروسی نیست...همه چی سر موقع و به وقتش انجام شد...همه خیلی مرتب و شیک بودند...نه مادر عروس و داماد دعواشون شد.....نه ملکه سکته ای چیزی زد....نه شاباشی دادن به هم....نه کسی کلی کشید....تازه باقالی پلو با ژله هم ندادند...
-ای بابا....پس باحال نبوده...
-اون همه مهمون هم اومده بودند..یک دعوایی..یه هرج و مرجی...یه شلوغ پلوغی....یه صف به هم ریختنی..هیجی...
-ای بابا...خیلی بی مزه بوده که...آدم معروف کسی نیومده بود؟!؟!
-چرا..مستر بین اومده بود...دیوید بکهام و زنش هم که اومده بودند.....یکی دیگه هم بود....آّهان یادم اومد....التون جان و شوهرش هم اومده بودند...
-عزیز من...التون جان که مرده...
-التون جان کجاش مرده؟!؟!زنده ست...خودم دیدمش..
-نه مرده را باید با فتحه بخونی..
-نه بابا..آخه با فتحشم درست نمیشه!!.خودم دیدم با شوهرش اومده بود...
-عزیز من...التون جان مرده(فتحه!!)...همون خواننده معروفه که شیر شاه رو خوند...حتما کارتون شیر شاه رو دیدی دیگه؟!؟!
-نه...کارتون؟!؟!من با این شعور پنهانم بشینم شیر شاه ببینم؟!؟!همین دیشب ده فرمان کیشلوفسکی رو تموم کردم...عجب فرمان قتل مکنش میزانسن و دکوپاژ استادانه ای داشت...!!
-میگم شما مطمئنی 5 سالته؟!؟!
-بلی...برای چی؟!؟!
-آخه خیلی از سنت(با کسره خوانده شود!) بیشتر می فهمی ها...
-نه خیر..شما خیلی از سنت(باز هم لازمه بگویم با کسره خوانده شود؟!) کمتر می فهمی..
-واقعا دست گلتون درد نکنه...
-آهان!!!راستی خوب شد گفتی این دیالوگو....یاد یه چیز دیگه افتادم..شما نمی دونی این قهوه تلخ چرا انیجوری شده...
-چه جوری شده؟!؟!
-این یارو شکور(امیر حسن رستمی) که اومد...چرا نیومده رفتش..؟!؟!
-هیچی دیگه...گفتند که خواب دیده بود دیگه شاه...سرکاری بوده..
-بچه خودتی !!درسته که من 5 سالمه...اما از 100 تا تو و امثال تو بیشتر می فهمم!
-من کی گفتم تو بچه ای.....میگم.....
-مگه پشت جلد قهوه تلخو ندیدی؟!؟
-نه..
-هیچی دیگه...خلاصه اشو با برچسپ چسپوندن...بعد من برچسبشو کندم...دیدم یه خلاصه داستان دیگه بوده..یعنی داستانو عوض کردن...
-جدی؟!؟!چرا؟!؟!کی؟!؟!
-خوبه من پرسیدم ها...حالا از من نشنیده بگیر...اما عمو تنهام..
-عمو کی کی؟!؟!
عمو تنهام..
-اسمش تنهاست؟!؟!
-نه خیر...اسمش تنهامه...تنهام...
-تنهام که اسم نیست...؟!تنها هم اسم نیست...صفته..
-خب می دونی...این عموی من تا 4 سالگی براش شناسنامه نگرفته بودند...چون هر چی مامان بزرگ و بابا بزرگم فکر می کردند اسمی به ذهنشون نمی رسیده...بعد که میره مهد کودک اونجا خیلی تنها بوده... همه مسخرش می کردند و هیشکی باهاش دوست نمی شده.....بعد می اومده خونه بهش می گفتند مدرسه چطور بود؟! جواب میداده خیلی تنهام.. هی می گفته من تنهام...من تنهام...واسه همین اسمشو می ذارن تنهام!!
-یعنی در طول 38 سال زندگیم همچین خانواده ای ندیده بودم!!
-من هم همین طور...حالاد اشتم می گفتم...عمو تنهام که تو کار سانسور و این حرفاست میگه که این شکوره که اومده بود نقشش شبیه یکی از شخصیت های مهم کشور بوده...
-شبیه کی؟!؟!
-اسفندیار..
-اسفندیار رویین تن..؟!؟!
-نه..
-اسفندیار منفرد زاده؟!؟!
-نه..
-اسفند..
-بسه دیگه...ولش کن..دیگه هر کی قرار بوده بفهمه فهمیده..یه سوال دیگه هم داشتم..
-بفرمایید..
-اگه بخوام از 118 شکایت کنم باید به چه شماره ای زنگ بزنم؟!؟!
-برای چی شکایت عزیزم؟!؟!من که چیزی نگفتم...من توهینی به شما کردم؟!؟!اتفاقا این گفت و گو یکی از معدود گفت و گو هایی بود که در آن نه فحشی رد و بدل شد ....و نه حیوانه های اختراعی دکتر آژیدهاک..
-آخه من زنگ زدم از شما اطلاعات بگیرم ولی هر چی اطلاعات خصوصی و خانوادگی و فرهنگی و هنری و سیاسی کشور بود گذاشتم کف دستتون...فقط کم مونده بگم رییس جمهور این 10 روز کجا غیبش زده بود و چی شده بود که نیومده بود.....
-کجا غیبش زده بود؟!؟!
-ها ها..فکر کردی بچم؟!؟!رفته بوده پیش بلوتوس کبیر..!!اون هم آخه گم شده بود...
-عمو جان...اما این درست نیست..من این همه با صبر و مدارا باهات برخورد کردم و تو حالا میخوای شکایت کنی از ما....خحالت بکش...
-بسه دیگه...خسته شدم از حرف زدن با شما...من جکمو بگم یا شما جکتو میگی؟!؟!
-اول یه دونه جک شما بگو...بعد من میه جک خودم میگم..
-خب....صبر کن ببینم...آهان یادم اومد..یه روز به یه یارو میگن چرا این همه پول داشتی اومدی 504 خریدی؟!؟!خب مثلا می رفتی مرسدس بنزی....بی ام وی ....جکواری چیزی می خریدی....طرف میگه آخه به صاحابش علاقه شخصی داشتم و می خواستم کار خیر کنم.....ها ها ها...
-بی مزه لوس....مرتیکه سیفون!! این جک بود؟!؟!
-نه پس...واقعیت بود...
-حالا جک منو داشته باش..یه روز شبکه بانکی کشور میاد به همون یاروهه میگه تو که اینقدر بدهکاری به بانک ملی....چرا نمیای یه کار خیر بکنی؟!یارو هم میاد کار خیر میکنه یه پژو 504 می خره...ها ها ها...
-خیلی بی مزه و لوسی....بی نمک (....)!! شتر مرغ ماهی ....کلاغ خار دار....نذاشتی یه گفت و گو ما فحش ندیم به هم...
و این گفت و گو در همین مکان و همین زمان و به همین صورت پایان می پذیرد!
پیشنهادات:
ببینید1:فیلم مراسم(the rite) با بازی اسطوره بزرگ سینما...آنتونی هاپکینز... در نقش پدر کارلوس...یک کشیش جن گیر...آنچان قدرتمند ظاهر شده است که همه بار فیلم را به تنهایی روی دوش خود می کشد و ضعف های فیلم را می پوشاند..
ببینید ۲:فیلم (Sunset limited)..ساخته تامی لی جونز....نوشته کورمک کارتی نویسنده کتاب هایی چون جایی برای پیر مرد ها نیست...(که برادران دیوانه کوئن فیلمش را ساخته اند!) و کتاب جاده...(که یک کارگدرانی که اسمش را یادم نیست فیلمش را ساخته است!!)...
اگر به فیلم های پر دیالوگ و در فضاهای بسته و با بازیگر کم علاقه دارد بدون شک سانست لیمتید را انتخاب کنید...یک فیلم ۱ ساعت و نیمه که تمام بازیگرانش دو نفر تامی لی جونز و ساموئل جکسون است...که روبهروی هم در اتاقی در بسته نشسته اند و در باره موضوعی که نمی گویم تا اگر می خواهید ببینید بی مزه نشود صحبت می کنند...
هر دو بازیگر مخصوصا ساموئل جکسون بدون شک یکی از بهترین بازی های عمرشان در نقشی خاص و سخت را به خوبی ایفا کرده اند...
بخوانید:نمایشگاه کتاب نزدیک است...
کتاب "تجاوز قانونی"...نوشته کوبه آبه....ملقب به کافکای ژاپن....انتشارات مروارید..
کتاب "سور بز"...شاهکاری از ماریو بارگاس یوسا....ترجمه عبدالله کوثری...نشر علم..
کتاب "پختستان" نوشته ادووین آبوت...ترجمه منوچهر آذر...انتاشارت کارنامه..مطمئن باشید تا به حال کتابی به این خاصی و عجیبی نخوانده اید...فقط بگویم که داستان این کتاب در دنیایی دوبعدی می گذرد...و شخصیت های کتاب همه شکل های هندسی هستند..!!
پ.ن۱:روز معلم مبارک باد!!
پ.ن ۲:دیوانگان محترم...این آپ دوست خوبم ایمان را بخوانید....بسیار زیباست..!
بخوانید!
پ.ن۳:قسمت ۳۰ ام یعنی همین قسمتی که الان خوندید رو خیلی دوست دارم...!
تا قسمت آینده...
امیدوار باشید و +!!