دیوانه ها...قسمت 38 ام....تقدیم به ال پاچینو...

دیوانه ها...

قسمت 38 ام..

و اینک...پایانی برای دیوانه خانه شماره 5...

نوشته :دکتر آژیدهاک

 قسمت آخر با کمال افتخار تقدیم می شود به روح بزرگ سلطان بازی سازان......جناب ال پاچینو ی دوست داشتنی و محبوب... به خاطر همه نقش آفرینی های درخشان و ماندگارش..


 -دیوانه خانه شماره 5 ...بفرمایید..

-الو؟سلام...ببخشید ما می خواستیم با دکتر آژیدهاک صحبت کنیم..

-ما؟شما مگه چند نفرید؟

-ما الان اینجا زیادیم..همه بچه ها هستند..اما اصلش من و رضاییم..

-چند لحظه صبر کنید الان وصل می کنم بهشون..

(همین موسیقی که هم اکنون در حال پخش شدن از دیوانه خانه شماره 5 است پخش می شود)

-بلی بفرمایید..

-دکتر خودتی؟

-اره..

-خوبی ؟کجایی تو؟یک ساعته هر چی میگیرمت نمی گیرمت..

- ممد تویی؟رضا خوبه؟ببخشید دیگه...خطا داغونه..

-رضا هم خوبه..سلام می رسونه..همین گوشه نشسته پیش من..سر این معمرو گرفته یه وقت فرار نکن...سرشو بگیر..سرشو بگیر میگم رضا... در نره یه وقت..

-معمر؟سرش؟!

-آره دیگه...خودت مگه قسمت قبل نفرستادیمون دنبالش؟خب ما هم پیداش کردیم دیگه..

-جدی؟!به این راحتی؟

-البته به این راحتی هم که نبود...کلی داستان و ماجرا داشت...یه 700 تا بادیگارد رو کشتیم.. با چند تا تانک و موشک و ضد هوایی   و اینا درگیر شدیم....یه دونه سیم خاردارو رد کردیم......رضا هم رفت روی مین..یه دونه پا نداره الان..

-خب بسه دیگه...خندیدم...کارتو بگو؟

-باور نمی کنی؟بابا جدی این همه اتفاق افتاد برامون...البته به تنهایی نمی تونستیم..کمکی رفتیم..

-با کمک کی؟

-با کمک شنگول سرانجام و همه عمو ها و خاله هایش...

-جدی؟

-اره.. با عمو شهرام وعمو بهرام و عمو فرجام وعمو صمصام وعمو سرسام وعمو فرمان و  عمو تنهام  و عمو حمام  و عمو  تام و عمو مهرام و عمو سام و عمو پم پم و خاله زری و خاله پری و دیگر عموها و خاله هاش با هم رفتیم به دنبال معمر..(برای اطلاعات بیشتر درباره شخصیت شنگول سرانجام و عمو ها و خاله هایش به قسمت های 27  و 29 و 31 و 33 و 36 رجوع کنید!)...از کله گرفتیمش الانم اینجا آماده است برای تحویل دادن..

-باورم نمیشه...حالا کجا بود؟

-بچه ها؟شما میگید به دکتر بگم؟

(همه با هم:نهههه خیر..)

-ای بابا..چرا خب؟

-میگن نه دیگه..آخی..حالا ناراحت نباش...میگم فقط زنگ زدم خداحافظی کنم دیگه..

-خدا حافظی؟برای چی؟

-داریم میریم دیگه..

-کجا؟

-داریم میریم طرابلس..

-چرا؟

-داریم میریم پیک نیک!..مرتیکه خرگوش دراز پا!(دقت کنید که اگر کسره را بعد از "خر" قرار دهید موجود جالبی نخواهد شد...کسره را بعد از "خرگوش " قرار دهید تا از موجود لذت ببرید...!)چی داشتنم میگفتم؟این پرانتزه رو نوشتی یادم رفت..آهان! مردک داریم میریم معمرو تحویل بدیم دیگه..

-به کی؟

-داریم می ریم تحویل بدیم که معروف بشیم..پولداربشیم..محبوب بشیم..رضا میگه الان بریم تحویل بدیم به عنوان قهرمان ملی مجسمونو می سازن می گذارن وسط میدون آزادی..

-میدون آزادی که اینجاست بی شعور زاده..

-هر کشوری یه دونه میدون آزادی داره..مگه میشه میدون آزادی تو یه کشوری نباشه؟

-والا نمی دونم..من طرابلس تا حال نرفتم..

-البته تو بعضی کشورا که فقط میدونش هست..مگه نه؟

-آره دیگه..اینم حرفیه...حالا میگم دیگه خداحافظی نداره..میرید یه سر میاید ..

-نه..

-یعنی چی نه؟

-یعنی طبق تحقیقات جناب آقای پرهام  12 امین عموی شنگول...الان پول تو طرابلسه..ببین من و رضا که بریم تحویل بدیم معروف میشیم..محبوب بشیم..پولدار بشیم...قراره یک انقلاب نوینی رو در مصر راه بندازیم..به نام "روولیشن آف ام آر ش اند عینز!!"..

-ها؟!این چی بود؟

-امش(کسره زیر الف) که مخفف ممده...آرشم که رضاست...

-اون "ش" و "عیز" چی بود؟!

-ش مال شنگوله...عینز هم مخفف عمو ست...چون عمو"ها" هستند و جمع هستند "اس" جمع میگیرند که در زبان فارسی "ز" خوانده می شوند..

-مرده شور خودت و دستور زبانت..مرتیکه بوفالو میخی...

-خلاصه دیگه..ما که اونجا انقلابو راه می ندازیم...واسه تک تک عمو ها هم خب کار گیر میاد دیگه...بهتر از اینجاست که بمونن کار گیرشون نیاد..برن به مشافل کاذب روی بیارند....یکی شون میشه رییس جمهور..یکی. میشه وزیر نفت...یکی میشه وزیر راه و ترابری...یکی میشه شهر دار..یکی میشه وزیر بهداشت..که اینو خاله زری قراره اجرا کنه...یکی میشه مجلس...یکی میشه اسفندیار رحی..

-چی چی ؟آخری رو بگو یه بار دیگه..

-گفتم یکی میشه محلس شورای اسلامی...

-یکی میشه مجلس؟مرتیکه گور خر سادیسمی؟

-اره دیگه..

-احمق..مجلس یه 700 ..800 نفری میشه ..یکی می خواد بشه مجلس؟

-جدی؟آخه من تا حالا فکر می کردم یک نفره..آخه همیشه تو تلویزیون میگه "مجلس تصویب کرد" ..."مجلس مخالفت کرد"..مرتیکه ها فعل مفرد میارن میخوان آدم ها اشتباه نکنه..

-داری میگی آدم..چه ربطی به توی مگس داره؟

-مگسو خوب اومدی..شنگولم چون هنوز بچه است..بازدهی نداره.. قراره بشه رییس ستاد استهلال..ماه رمضونا بگرده ماهو پیدا کنه..

-واقعن چه شغل سختیه..

-دکتر میگم..دقت کردی..خیلی باحاله..طرف شغلش استهلاله..کلن سالی یک بار اونم دو شب کار می کنه..خسته نباشه واقعن..فکر کن از بچه اش بپرسن بابات چی کاره است؟ میگه بابای من رییس ستاد استهلاله..هه هه هه..

-بسه...بسه..خب یعنی همتون دارید میرید؟

-آره دیگه..زنگ زدیم خدا حافظی کنیم دیگه..

-یعنی منو تنها می گذارید؟

-اره دیگه..

-خب پس من چی بنویسم؟این دیونه خونه بدون شما هیچ رنگ و بویی نداره..

-دکتر شرمنده اگه ناراحت شدی...دیگه بالاخره این شتریه که دم خونه همه می خوابه..

-مرتیکه شتر!..این چه ربطی به این سکانس داشت؟

-نمی دونم..فقط دیده بودم تو فیلما هر وقت فضا سنگینه و همه چیز غمگینه این جمله رو میان میگن به اون که خیلی غمگینه..

-خاک بر سرت..! با اون فیلم دیدنت!

-راستی آقای 118 رو هم تو راه پیدا کردیم ها..

-جدی ؟کجا بود؟

-هیچی..تو همین تهران...آدم سر به راهی شده..تصمیم گرفته که دیگه دروغ نگه..واسه همین یه دونه ساندویچ زاپاتا توی پرانتز شعبه اصلی باز کرده..نمی دونی کارش چی گرفته......اتفاقن انقدر با شنگول و عمو هاش رفیق شد...حالا شاید اونم ببریم اونجا یه رستورانی چیزی بذاریم بزنه..

-نامردا..دکترو تنها ول می کنید؟این بود جواب اون مجبت های من..

-بالاخره دیگه باید می رفتیم دیگه...ناراحت نباش...برمی گردیم یه روزی..

-نامردا..

-الان زنگ زدیم از دلت در بیاریم دیگه....رضا...شنگول...عمو ها ...خاله ها...همه با هم اون چیزی رو که تمرین کردیم بگید..آماده اید..خب دکتر گوش کن....از ساعت چند داریم زنگ می زنیم؟6؟؟

(همه با هم:نه....)

-5؟!

(همه با هم: نه....)

-حتمن می خوای بگین از 4؟!

(همه با هم :آره)

-خسته شدید؟؟

-(همه با هم:نه...)

-کی خسته است؟

(همه با هم:معمر!)

-کی دلش برای دکتر تنگ میشه؟!

(همه با هم :من!)
-کی همیشه به یاد دکتره؟

(همه با هم :من!)

-کلاغ؟

(همه با هم:پر...)

-گنجیشک؟

(همه با هم:پر...)

-خرس ماهی؟

(همه با هم:خرس ماهی که پر نداره..خودش خبر نداره...هو رااا..)

تلفن قطع می شود.

 

 و این گفت و گو سر انجام در همین مکان و همین زمان به پایان می رسد...


 (5 دقیقه بعد)

-الو؟دیوانه خانه شماره 5..

-بلی بفرمایید..

-دکتر آژیدهاک؟

-بلی بفرمایید..خودم هستم..

-این روزا خیلی احساس تنهایی می کنید؟درسته؟

-بلی..متاسفانه..

-ما به شما یک همراه خوب را پیشنهاد می کنیم... "همراه اول"...همراه همیشگی..

-مرتیکه(...)!.....فیل زاده....مرتیکه توالت..(...)!

 

 

صفحه سیاه می شود و روی آن جمله "هیچ کس تنها نیست" ظاهر می گردد...


 

+از همه شما دوستان و عزیزان و دیوانگان محترم بسیار بسیار تشکر می کنم که در طول این یک سال و دو ماه همیشه یار و همراه همیشگی این دیوانه خانه بوده اید و هیچ وقت من را تنها نگذاشته اید  و مطمئن باشید که همه پیشرفت های من در زمینه نوشتن فقط به خاطر وجود دوستانی چون شما بوده است..از همه عزیزانی که از وب اول من یعنی " دیازپام ده" که تیر ماه سال 88 شروع به کار کرد با من همراه بودند تا از کسانی که در وب دوم  از "در گوشی" با من همراه شدند و از کسانی که تا همین امروز همراه من بوده اند بسیار تشکر می کنم.....خیلی ناراحتم از این که این دیوانه خانه تعطیل می شود ..اما بهتر است که پس از دوسال مداوم نویسندگی و نوشتن مجموعن 27 قسمت در گوشی به همراه دوست جانورم نوید در دو وب قبلی و 38 قسمت دیوانه ها و 4 قسمت پیام های بازرگانی میان برنامه و 3 داستان بومرنگ و 4 معرفی فیلم و یک نقد فیلم مدتی ننویسم و دور باشم از عرصه وبلاگ نویسی.....تا بتوانم بازگشتی شکوهمندانه تر و پر قدرت تر و متفاوت تر داشته باشم و بتوانیم لحظات خوبی را در کنار همدیگر داشته باشیم....

همچنان امیدوار می مانیم و +!

 

دیوانه ها...قسمت 37 ام...تقدیم به حسن معجونی..

دیوانه ها...

قسمت 37 ام..

یا چگونه یک گفت و گوی تلفنی به یک جست و جو برای پیدا کردن یک شخصیت که دیگر در دنیا مهم نیست ختم شد؟

نوشته :دکتر آژیدهاک

این گفت و گو با کمال افتخار تقدیم می شود به  حسن معجونی عزیز..

اسپانسر های محترم این قسمت: ایرانسل و شامپو صدر صحت...


 -الو؟!

-رضا بدو..

-چی شده چه خبره؟

-بدو وسایلتو جمع کن می خواهیم بریم مسافرت..

-ای بابا...باز تو زدی تو خط قسمت 34 ام دیوانه ها نوشته دکتر آژیدهاک برای خواندن اینجا را کلیک کنید!گفتی بریم کویر زمین میدن بهمون مفتی...حالا همیشه خدا کویر گرم بودا...

-آره تا ما رفتیم بارون بومد..بارون نبود سیل بود..خیابون های ما هم که داغون...چاله ها پر آب شده بود...سوار تاکسی شده بودم انگار کشتی سوار شدم..

-مردک!چی داری میگی تو؟

-مگه بارون تهران رو نمی گی؟

-نه دیوانه...کویر رو می گم...میگم همیشه گرم بود..ایندفعه آتیش بود..

-آهان..خب بگو زود تر..

-این همه رفتیم اونجا زمین که ندادند هیچی گفتند تعطیله..

-من چمیدونستم تعطیله..اما این سفر فرق داره..پاشو جمع کن وسایتلو اومدم..

-چه خبره بابا؟می خوای بری کجا؟!

- می خوایم بریم دنبال ممد..

-ممد که تویی..

-آی کیو در حد پلانکتون دریایی..خودمو نمی گم...ممد ..

-ممد حسینی؟!

-نه ..

-ممد سلوکی؟!

- نه ب..

-ممد ممدی؟

-نه دیونه...می ذاری بگم یا نه؟

-بگو..

-ممد قذافی..

-خاک بر سر بی شعورت کنند...اون که اسمش ممد نیست...معمره..

-ا؟!می گم چرا تو روزنامه ها نوشتن معمر ها..من فکر می کردم اشتباه چاپی بوده..

-اشتباه چاپی کجا بود؟تازه تلفظشم این جوری نیست کلی ضمه و فحته و کسره و تشدید داره..

-عجب ها...میگم چرا به هر کی میگم زیر لبی می خنده ها...پس این بوده..

-حالا مگه گم شده؟

-اره. شکست خورده و بدبخت شده..... حالا هم ناپدید شده...

-اهان!....پس این جریان " معمرو لولو  برد! " این بود ....آره؟!

-مرتیکه مارموش! تو مگه همین الان نگفتی تلفظش یه چیز دیگس؟

-راس میگی...نه خواستم که یه وقت فکر بد نکنی..و شفاف سازی کنم..

-آره دیگه...نکنه تو فکر بد کرده بودی؟

-ها؟!نه..م..

-نه ...صبر کن ببینم...یعنی چی؟تو فکر دیگه ای کردی؟

-نه بابا...آخه شباهت..

-به چه جراتی از این فکرا می کنی؟همین شما ها هستید که فکر های منحرف می کنید دیگه..نمی دونم شاید همین دیش و ماهواره و این ها هم کار شما ها باشه...فقر..بی عدالتی...تحریم اقتصادی..داوری جشنواره فیلم فجر.. و .

-ممد..باز تو فیلم دیدی جو گیر شدی؟دیالوگ های خودتو بگو..

-راس میگی...حواسم پرت شد...انقدر حرف می زنی یادم رفت چی می خواستم بگم..آهان...یادم اومد..پاشو...اومدم بریم دنبالش..

-ای بابا...مگه بچست که گم بشه...هر جا باشه تا قبل از تاریک شدن هوا بر می گرده خونه دیگه..

-احمق زاده...واسه اون نمی گم...الان هر کی ممدو پیدا کنه جایزه می دن بهش..

-ممد که تویی...

-مرتیکه سیفون.....همون معمر منظورمه..

-جدی؟مفتی جایزه می دند؟

-نه خیر...پول می گیرن بعدش جایزه میدن...خب مفتی میدن دیگه..پس برای چی من اینقدر دارم حرص می خورم؟

-بدو بگرد...بدو...بدو..تو آشپز خونه رو دیدی؟

-آشپز خونه بره چی کار...طرف فراریه...می..

-توی کمد لباس؟

-چی داری میگی؟..م

-توی قلکت؟

-مرتیک..

-توی کیف پولیت؟

-..

-توی داشبورد ماشینت؟

-بمیر! مرتیکه کرگدن ماهی..چی  داری میگی؟....آدمه ها...جا نمی شه که..

-چرا تو این دیکتاتور ها رو نمی شناسی...تا قبل از سقوط رژیمشون همه جا و در همه مکان ها ظاهر می شوند اما بعد از شکست به همه چیز تبدیل می شوند و استتار می کنند...گیاه...جونور...موجود..حشره... اشیا....من خودم یادمه یه مدت هیتلر استتار کرده بود خودشو به شکل یک تیر چراغ برق در اورده بود..بعد لامپش سوخت یکی رفت اون بالا لامپو عوض کنه فهمیدند هیتلره..تا اومدن بگیرنش  خود کشی کرد..

-بسه بابا..خیلی داری چرت میگی..پاشو بریم دنبالش..پیداش کنیم..تحویلش بدیم می دونی چقدر پول می دهند؟

-نه..

-ایران گفته هر کسی زنده یا مرده معمر رو پیدا کنه بیاره به مدت 3 ماه از طرح آبی و قرمز ایرانسل به صورت رایگان از ساعت 1 بامداد الی 7 صبح استفاده کنه....تازه یک عدد آهنگ پیشواز رایگان به مدت یک ماه هم به عنوان اشانتیون روش می دهند...ایرانسل...دین دین دین...دین دین دین دین دیریدین..

-این چی بود آخرش؟!

-این همین موزیکی بود که همیشه ته تبلیغات ایرانسل  پخش می شه..

مرتیکه (..)!حالا واسه من موزیکسین شده ...پاشو بریم پیداش کنیم..

-تازه شم مبلغ 100000000 دلار فقط آمریکای جهان خوار میده...مبلغ 100000000 دلار دیگه هم انگلیس میده....

-ا....می دونی با این پول ها چند تا کلاب می شه خرید؟

-آی کیو در حد جلبک..این همه کار مفید و غیر مفید می شه با این پول کرد تو میگی کلاب بخریم؟

-اره بابا...خسته شدم از بس با زنم دعوا کردم گفتم غذای خوشمزه درست کن برام..می خوام خودکفا بشم..

-البته تو حق داری...اون دست پخت زن تو رو من هم می خوردم همین چرت و پرت ها رو می گفتم..

-حالا کجا قراره بریم؟

-لیبی..

-نه بابا...جان من!؟...مردک میگم این همه آدم دنبالش دارند می گردند پیداش نکردند ...من و تو از کجا پیداش کنیم؟

-ببین..ما یک مزیتی داریم که اونا ندارند..

-چی؟

-اونا دیونه اند..بلد نیستند کجا روبگردند..

-به نکته کاملن درستی اشاره کردی..

-حالا..اولین کاری که باید بکنیم اینه که خودمونو در موقعیت معمر قرار بدیم..

-ها؟!

-یعنی برای انیکه بفهمیم کجا ممکنه رفته باشه باید خودمونو جای اون بگذاریم..الان چشماتو بنند..مثلن فکر کن که معمر قذافی هستی..

-باباته مرتیکه..جد و آبادته...عمه ته....با کی..

-بابا میگم مثلن...به صورت مجازی فکر کن..

-اهان...خب زود تر بگو..الان من معمرم..

-خب الان...فکر کن که همه ارتشت شکست خورده و داغونه...هیچی دیگه ارتش نداری..

-هم...

-بعد فکر کن که همه مردم هم علیه تو هستند و تو هیچ راهی جز تسلیم شدن نداری..

-هم..

-بعد قراره الان همه بریزن تو خونه ات...و بکشنت..الان چی کار می کنی؟کجا میری؟

- دستشویی...

-مرتیکه منحرف نما ...میگم می خوان بکشنت....الان میریزن تو خونه تو میگی می رم دستشویی؟

-آره خب 1 دارم!

-آخی...عمو شما چن سالته؟ میگم دارن میان بکشنت..میگی 1 دارم؟!

-نه دیگه..میرم دستشویی...بعد که ریختن خونه در دستشویی رو زدن میگم :"اهم"..دیگه می فهمن یکی اون توئه کسی در رو باز نمی کنه....زشته دیگه...به صورت کاملن جالبی استتار کردم با (...)!هم 2 مو انجام دادم هم پیدام نمی کنند..

-الان گفتی 1 دارم که..

-نه خب ..الان فشار اومد 2 شد..

-خاک تمام دنیا بر کله کچلت..

-باز منو مسخره کردی؟به من میگی کچل..نامرد؟دکتر آژیدهاک قول داده مو بکاره رو کلم..(اگر تشدید روی "لام" نگذارید شاید برداشت دیگری از کلمه(اینجا به تشدید نیاز ندارد!) بکنید)..بعدش که مو کاشت می فهمی...دلت بسوزه..

-جدی؟آخه میان مو از پشت سر برمیدارند...تو که پشت سرتم مو نداره...

-الان علم پیشرفت کرده...می خوان مو از حیوانات بگیرند پیوند بزنند به کلم..(تشدید)..راستی تو چی کار می کنی که انقدر مو های پر پشتی داری؟

-تا حالا شامپو صدر صحت رو امتحان کردی؟

-نه..

-شامپو صدر صحت...برای شما ساخته شده است..برای موهای چرب...موهای نرم..جلو گیری از ریزش مو..افزایش رویش مو...و کلن هزاران کار دیگر با مو انجام می دهد....تازه از همه مهم تر اینه که چشم رو هم نمی سوزونه..

-پس عجب شامپوی خوبیه...بیا با هم از شامپو صدر صحت استفاده کنیم..

-بسه...بسه..مرتیکه مزخرف زاده..حیف که مجبوریم برای اینکه پول دیونه خونه در بیاد این دیالوگ های مزخرفو بگیم...اه اه اه..

-منم همین طور...الان که فکر می کنم می بینم 3 هم دارم..

-اه اه اه..تو هم حالمو به هم زدی.. خب دیگه...من اومدم...یه ربع دیگه دم در خونتونم..آماده کن خودتو...

-باشه..میگم جک نداری بگی؟

-جک ندارم...یه خاطره کوتاه دارم...بگم؟

-بگو..

-دیروز نشستم تو تاکسی..رانندهه گفت مستقیم؟...گفتم :" پ ن پ"...محکم زد تو گوشم گفت این قرطی بازیا مال تو اینترنته...

-مرتیکه کانگورو برقی ...(...)....کمپوت نارگیل...استثنائن این ها رو این دفعه با تو نبودم...یا اون یارو بودم....مرتیکه (...)!اینم با تو بودم از بس خاطره ات بی مزه  بود..

 

این گفت و گو در همین مکان و همین زمان به پایان می رسد!


+طولانی نوشتیم تا جبران پست قبلی شود!

+عجب بارونی اومد دیروز...

 

همه با هم امیدواریم و +!

 

دیوانه ها..قسمت 36 ام...تقدیم به ساموئل ال جکسون..

دیوانه ها ...قسمت 36 ام..

یا چگونه یک گفت و گوی تلفنی تشکیل نمی شود؟!

نوشته دکتر آژیدهاک..

تقدیم به روح بزرگ ساموئل ال جکسون..که منتظر درخششش در فیلم جدید برادر تارانتینو هستیم..


 (بشکن بشکنه ...بشکن..من نمی شکنم بشکن...بش.)

-بلی بفرمایید؟

-آهنگ پیشواز گذاشتی تو هم؟خیلی باحالی ...بذار بگیرمت دوباره بگوشم..

-جانم؟

-ممد ...خودتی؟!

-آقای محترم..اشتباه گرفتید..

-ببخشید خانم..

 -خواهش می کنم...

 

 

این گفت و گو در همین مکان و همین زمان به پایان می رسد..!!!


+باور کنید این هفته خیلی زود گذشت!

+باور کنید حس و حال نوشتن را ندارم..!

+باورنمی کنید؟! باور کنید...

امیدوارم که امیدوار باشید و +!