دیوانه ها...

قسمت 15 ام...

همه کاره و هیچ کاره:دکتر آژیدهاک

این گفت و گو به کوری چشم مسعود فراستی و با کمال افتخار تقدیم می شود به روح بزرگ مارلون براندو...


-الو؟!

-سلام...ببخشید با جناب آقای اصغر زاده کار داشتم...

-جانم؟!

-محمود اصغر زاده..

-خوش بختم منم رضا شایسته هستم...

-نه داغون...باآقای محمود اصغر زاده کار داشتم...

-آهان...بگم کی کارشون داره؟!

-بگید مادرش کارش داره...

-شما مادرشونید؟!

-بی شعور..من مردم!...

-جدی جدی مردی؟!پس چه جوری داری با من الان حرف می زنی؟!

-احمق!!! نمردم...میگم مردم...جنس مذکرم...

-حالا خوب هست؟!

-چی؟!

-جنسش...

-آقا این چه طرز حرف زدنه؟!بد آموزی داره برنامه خانوادگیه...

-مگه من چی گفتم؟!

 

-دیگه چی می خواستی بگی؟!بگو چی نگفتم؟!شما نمی گی خانواده نشسته؟!بچه نشسته؟!از بابا مامنش می پرسه یعنی چی؟!شما بنیان خانواده  رو با این حرفت سست کردی...زندگی دو عاشق و معشوق رو که با هزار آرزو و امید وارد خونه بخت شدند به هم ریختی....خاک بر سرت...

- یعنی همه این کار ها رو من کردم؟!

-آره...

-یعنی خود خودم این همه کار کردم؟!

-آره دیگه...

-یعنی من انقدر زورو ام؟!

-شما البته بیشتر شبیه به اسب زورویی...

-رخشو میگی؟!

-رخش که اسب رستم بود...

-رستم کیه؟!؟!

-رستم همون پهلوان اسطوره ای شاهنامه است که با غول ها و دیو های بسیاری جنگیده  و همه را شکست داده از جمله اکوان دیو و ودیو سپید و ...

-بعد این اکوان دیو کیه؟!

-اکوان دیو یکی از دیو های معروف شاهنامه است که هر وقت کسی را می خواسته بکشه بهش حق انتخاب می داده....می گفته بندازمت تو دریا غرق شی بمیری  یا تو جنگل که بمیری...بعد هر کی هر کدومو می گفته اکوان دیو برعکسشو عمل می کرده..طرف می گفته دریا...اکوان می نداختشش تو جنگل....البته می دونم تو هیچی نفهمیدی؟!چیزی فهمیدی؟!

-اهان...بعد اون شاه نامه که اولش گفتی کی بود؟!

-ای خدا...شاه نامه یه شاهی بوده....خیلی نامه براش میومده...به دفترش...بعد هیچ کدومو جواب نمی داده واسه همین می گفتند بهش شاهنامه...

-تو خجالت نمی کشی؟!

-برا چی؟!

-اطلاعات غلط به مردم میدی؟! نمی گی خانواده نشسته؟!بچه نشسته؟!از بابا مامنش می پرسه یعنی چی؟!شما بنیان خانواده  رو با این حرفت سست کردی...زندگی دو عاشق و معشوق رو که با هزار آرزو و امید وارد خونه بخت شدند به هم ریختی....خاک بر سرت..

-معذرت می خوام ...اینایی که گفتی دیالوگ های من نبود؟!

-نه...

--نه؟!؟!

-نه دیگه...من دیالوگ هام خیلی معنا گراست...چرا بیام دیالوگ های سطحی و شعاری تو رو بگم؟!خالتور باز؟!

-فحش دادی؟!

-احمق...دیالوگ یعنی مکالمه...یعنی کانورسیشن..یعنی تاک تو اوری بادی!!!!!!!!!..یعنی گفت و گوی تمدن ها...فحش نیست که...

-داغون..دیالوگو نگفتم....خالتور بازو گفتم...

-خالتور بازم فحش نیست...مثلا کفتر باز داریم...سر باز داریم...طاق باز داریم. خیلی چیز های دیگه باز داریم.....خالتور بازم داریم....فحش نیست. که..

-مرتیکه تو برنامه خانوادگی فحش میدی؟!؟! نمی گی خانواده نشسته؟!بچه نشسته؟!از بابا مامنش می پرسه یعنی چی؟!شما بنیان خانواده  رو با این حرفت سست کردی...زندگی دو عاشق و معشوق رو که با هزار آرزو و امید وارد خونه بخت شدند به هم ریختی....خاک بر سرت..

-یک بار دیگه بدون اجازه کتبی و بدون اجازه ار قانون کپی رایت و حق مولف دیالوگ های منو بگی میرم وزارت ارشاد ازت شکایت میکنم...اون ده نمکی رو می فرستم سراغت  بیاد ادبت کنه...

-مرتیکه؟!منو می ترسونی؟!گنده لات محلتونو می فرستی؟!فکر کردی از چاقو و زنجیر و پنجه بکس می ترسم؟!

-گنده لات بوده...ترک کرده..الان روشنفکر شده...پولدار شده....با مرام  شده....استاد شده....یاورش استاد شده...کلا خیلی  شده....

-چی شده؟!

-خیلی شده....

-یعی چی خیلی شده؟!

-یعنی که خیلی پست و مقا م و جایگاه و اعتبار داره دیگه به دلیل ضیغ!!!! وقت نمی نویسیم بقیشو...

-انقدر بی راه رفتیم که آخرم نگفتم چی کارت داشتم...

-بگو...خب...

-محمود اصغر زاده؟!

-خوش بختم منم رضا شایسته هستم...

-نه داغون...باآقای محمود اصغر زاده کار داشتم...

-آهان...بگم کی کارشون داره؟!

-شما مادرشونید؟!

-بی شعور..من مردم!...

-جدی جدی مردی؟!پس چه جوری داری با من الان حرف می زنی؟

-بگید مادرش کارش داره...

....

..

و این گفت و گو همچنان ادامه دارد...!


 -پ.ن:و سر انجام...۲۶ آذر...روز تولد من فرا رسید....منتظر تبریک هایتان و احتمالا هدیه هاتان هستم...!

با تشکر!

دکتر آژی دهاک