دیوانه ها ....قسمت 33 ام...

یا چگونه یک کوک 5 ساله 118 را سر کار می گذارد قسمت چهارم..!

یا چگونه یک گفت وگوی تلفنی به اخراج شدن آقای ۱۱۸ ختم می شود!؟

این گفت و گو با کمال افتخار تقدیم می شود به روح بزرگ عزت الله انتظامی ...به خاطر اینکه شخصیت بسیار بزرگ و  دوست داشتنی دارد..


-راهنمای 1408...بفرمایید..

-سلام برجناب آقای 118...

-به به به...شنگول جان..شمایی؟چه خبرا؟!کجایی شما!؟

-هیچی سلامتی...منم خیلی دلم تنگ شده بود براتون..

-بابا نمی گی من خسته می شم از بس شماره تلفن به مردم می دم..؟یه زنگی باید بهم بزنی یه ذره با هم بحث کنیم..

-من می خواستم اما نمی شد..

-چرا؟!

-آخه تو این مدت خیلی  خونه ما شلوغ شده بود..

-آهان...بلی...به خاطر19 تا عموتون..می دونم..

-چند تا؟!

-19 تا بودند دیگه؟آره؟!

-آقا شما مث اینکه تو جریان آخرین اخبار نیستی ها....26 تا شدند..

-واقعن تبریک می گم..خب...از عمو های جدیدت بگو...چه خبر؟!

-نمی شه!خیلی زیادند...من خودم جدیدن قاطی کردمشون...اما در خلال صحبت هامون پیرامون مسائل مختلف در مورد عمو های مختلف هم صحبت خواهیم کرد.

-راستی یه دونه اسفندم دود کنید برای خودتون که یه وقت چشم نخورید...

-نه بابا....اسفند چیه؟!اسفند که دیگه جواب نمی ده..ما زدیم تو خط برنامه های ویژه..

-یعنی چی می تونه باشه؟!

-ببین چون تو خانواده ما تعداد زن زیاد است و ..

-صبر کن صبر کن ببینم...شما مگه نمی گی 26 تا عمو داری و عمه هم نداری..؟!

-بلی..

-پس کجاش تعداد زن زیاده!؟

-شتر قطبی!! خب مگه زن فقط عمه میشه؟! خاله زیاد دارم..

-آهان.! از اون لحاظ...چند تا به سلامتی؟!

-22 تا..

-بعد دایی ندارید؟!

-نه..

-عجب خانواده متوازنی دارید...از اینور عمو میارید از اونور خاله....گله ای هستید برای خودتون..

-بلی..حالا داشتم می گفتم...یه جورایی الان  چون خاله هام  کمتر شدند دارند عمو هام رو چشم می زنند..

-خب؟!

-خب دیگه! یه دونه اسفند که 22تا خاله رو با هم  جواب نمی ده...واسه همین رفتیم به یک عدد "جن گیر"استخدام کردیم..

-ها ها ها!شما اعتقاد داری به این چیزا!؟

-شما اعتقاد نداری؟!

-من تا چیزی رو با چشمان خودم نبینم بهش اعتقاد پیدا نمی کنم..

-پس شما به اکسیژنم اعتقاد نداری؟!

-نه خب ببین این چیزا در علم ثاب..

-کربن دی اکسید چطور؟!

-نه دیگه میگم که اونا از طریق  علم و دانش بش..

-سدیم اکسید؟!؟!

- نه خب میگ..

-مندلیف؟!

-چه ربطی داشت؟

-آخه ایشونم ندیدی دیگه....پس بهش اعتقاد نداری دیگه..

-ای بابا...اون بحثش جداس..

-بتههون چی؟!

-اخ..

-موزارت؟!

-من ک..

-گاندی؟!

-ای بابا!می گذاری حرفمو بزنم یا نه...؟

-بلی...ببخشید..

منظورم اینه که بعضی چیزا خرافاته...مثلن میگن "عطسه کنی صبر اومد" این خرافاته...اینا که واقعی نیست؟هست؟!

-نه خیر ..خیلیم واقعیه...همین هفته پیش عمو تام  من..

-همون که کلبه داره؟!

-نه کچل موفرفری!! .ایشون توی یکی از همین خانه های مسکن مهر زندگی می کنند.....چون عاشق تام کروزه اسمشو گذاشتن عمو تام..داشتم می گفتم ایشون هفته پیش داشته تو اتوبان رانندگی می کرده یه دونه کلاغ می خوره به شیشه ماشینش بعد به خاطر انحراف به راست با یه کامیون تصادف می کنه و در جا می میره..

-خدا رحمتشون کنه ...روحشون شاد.....خب؟!

-چی خب؟!

-خب چه ربطی داشت؟!

-به چی؟!

-هیچی ولش کن...میگم این جریان خیلی برای من اشناست ها...

-حتمن تو اخبار حوادث دیدی؟!

-نه...نه..فکر می کنم یه جایی درباره اش خوندم..یه جایی همین نزدیکی ها..

-تو صفحه حوادث روزنامه ها نخوندی؟!

-نه ..یادم نمیاد حالا ولش کن ..مهم نیست...حالا چی شد؟!جن گیر رو استخدام کردید چی کار کرد؟!

-بلی..دیشب اینجا بودند....4 تا هم گیر اوردند..جاتون خالی با بر وبچ یه دست  قایم موشک بازی کردیم!

-آخی...توقع داری باور کنم نه؟!

-می خوای اسماشونو بگم بهت؟!

-نه..نه...وقت ندارم به تخیلات یه کودک 5 ساله گوش کنم...

-این ها تخیلات نیست...همش حقیقته..

-باشه...حقیقته..ها ها..خیلی باحالی..خوب سرمون رو گرم کردی..خیلی وقت بود انقدر نخندیده بودم..ها ها ها....با جن ها قایم موشک بازی کردیم..ها ها..

-خنده داره؟!

-ها ها ها!!حتمن بعدشم می خوای بگی که پیداشون نکردید و الان خونه شما پر از جن و پریه..؟!

-"پری" که 1 فقط دونه داریم...اما جن زیاده..

-عمو جون...شما نمی ترسی یه وقت جن ها بخورنت؟! ها ها ها!!!

-باشه..منو مسخره کن...همین شما هستید که باعث می شید من جوون سر خورده و عقده ای بشم..

-نه البته من منظورم این..

-نمی خواد شما توجیه کنی کارتو..همین شما با این حرف زدنتون و تحقیر کردناتون هستید که باعث میشه من برم ترک تحصیل کنم....به مشاغل کاذب روی بیاورم..

-شما اصلا تحصیل رو شروع کردی که بخوای حالا ترکش کنی؟!

-باز هم سرکوفت...باز هم تیکه...باز هم متلک...برو بمیر.."منگنه"..."منگنه" بیا ببین که یکی داره اذیتم می کنه..به من متلک می ندازه..

-منگنه دیگه کیه؟!

-جن خونگی خودمه...

-به به!!....جن خونگی دارید شما؟!

-بلی..نه پس..می خوای جن وحشی بگیرم که یه وقت خدای نکرده بخورتم؟!

-از کجا خریدید؟!

-از جن فروشی.. سر همین ناصر خسرو..

-اونجا که دارو می فروشن..

-نه...اونجا هر چی بخوای می فروشن...حتی (...)..

-ها؟!

- هیچی...ولش کن...الان "منگنه" رو می فرستمیش بیاد بخورتت...آدرستون رو میشه بدید لطفن..

-نه خیر..مهد کودک که نیست..

-راستی من سال ها برام سوال بود که این آدرس 118 کجاست؟!

-برای چی می خوای ؟!

-آخه برام جالبه...مثلن تو راهنمای 1408 هستی....تا شماره چند دارید؟!

-نمی دونم والا..فکر کنم 3000 تا اینطورا...چطور مگه؟!

- آخه برام جالبه ببینم 3000 نفر آدم بیکار  رو تو کجا جمع کردند...بعد اینا خسته نمی شند؟!هی زنگ می خوره...هی بردارند...هی تایپ کنند....هی شماره بخونند..تو خودت دیونه نمی شی؟!

-راستیتش کار سختیه....یه جورایی سخت ترین شغل دنیاست..

-والا ما که شنیدیم کارگران معدن سخت ترین شغل دنیا رو دارند..

- نه خب بعد از اون..

-بعد اونم متعلق به خلباناست..

-نه خب...حالا چه فرقی داره...مهم اینه که اعصاب می خواد..آرامش می خواد...فرهنگ و شعور می خواد...فن بیان می خواد......صدا می خواد ...دانش سینمایی می خواد..

-میگم اینا راه کار های بازیگر شدن نبود؟!

-چرا..ببخشید..من دیشب داشتم کتاب "آماده سازی هنرپیشه" نوشته استانیسلاوسکی رو می خوندم.. یه لحظه قاطی کردم ...

-جالبه...راستی غذا که بهتون میدند دعوا نمی شه بین شما راستی؟!...منگنه نه...نکن!! اون کنترلو تلویزیونو...اا....نخورش..نخ.....جالا من چی کار کنم؟!

-چی شد؟!

-هیچی..منگنه کنترل تلویزیونمونو خورد...

-آهان...میگم که خوبه گوشت خوار نیستند ..

-نه خیر... ایشون "ویجیتیرین" هستند...

-بلی..مشخصه...از اون کنترلی که میل فرمودند..

-نوش جونش..مهم نیست..ما زیاد از کنترل استفاده نمی کنیم...دستی کار می کنیم..

-میگم حالا چی شد؟!الان جن گیره اومد از شر چشمان بخیل و حسود در امانید ؟!

-بلی..

-الان یعنی دیگه هیچ اتفاقی برای عموهاتون نمی افته؟

-نه خیر..

-میگم این خبرم به نظرم  آشنا میاد ها..یه جایی خونده بودم فکر کنم..هر چی فکر می کنم یادم نمیاد...

-میگم می خواید بگم برای شما هم این آقای جن گیر بیان تا از شر چشمان حسود و بخیل در امان بمانید ..؟

-نه والا...ما دشمن نداریم...هیچ کاره هم هستیم..هیچکسم تا حالا ما رو چشم نزده که به جن گیر و اینا متوسل بشیم..

-چرا...شما خبر نداری...

-چیو!؟

-شما می دونی 86 در صد مردمی که زنگ می زنن به 118 برای چه کاری زنگ می زنند!؟

-خب شماره جایی رو میخواهند دیگه..

-نه دیگه...اشتباه شما همینه.... این یکی از تحقیقات عمو "مهرام" بنده است...86 در صد مردم فقط برای تفریح و خوش گذرانی و سر کار گذاشتن 118 زنگ می زنند..

-به به..واقعن چه تفریح سالمی....

-بعدش اگه تلفنچی 118 سر کار نره چی میشه؟! تفریح مردم خراب میشه..در نتیجه کلی فحش و بد وبیراه و حتی آرزوی مرگ  برای تلفنچی  118 می کنند..بعد چی میشه؟!شما چشم می خوری..بعد چی میشه؟!شما میمیری...بعد چی میشه؟!پول نداری خاکت کنند...می ندازنت تو گونی...یه جا دفنت می کنند..بعد چی میشه؟! ش....

-بسه بابا!!زنده زنده کشتیمون.......اما من تا به حال یادم نمی آید که کسی من را سر کار گذاشته باشه..

-حتی یک بار هم نشده؟!

-با قاطعیت تمام می گویم که حتی یک بارهم اتفاق نیفتاده..هرگز...

(فلاش بک به 1 ساعت و 37 دقیقه قبل)

-راهنمای 1408 بفرمایید..

-سلام..خسته نباشید.

-ممنون..

-ببخشید شماره 125 رو دارید؟!

-ببخشید اگر میشه نام محلی را که می خواهید ذکر کنید تا شمارشو بهتون بدم..

-شماره آتش نشانی رو..

-اجازه بدهید تایپ کنم......آ ت ش نشانی......نه خیر نداریم...ثبت نشده است..

-ها ها ها ها!!خیلی شتر مرغ زاده ای..!

(پایان فلش بک)

-جالبه...که تا حالا شما رو سر کار نگذاشتند..واقعن جالبه...

-نه...به هیچ وجه...من کارمند شریفی هستم...

-راستی حقوق چقدر می گیرید؟!

-من بیام دستمزدمو رو کنم؟!یعنی چی؟!مگه بقیه اقشار جامعه میگن چقدر حقوق می گیرند که من بخوام بگم؟!

-برو بابا......حالا فکر کرده کی هست!! 4 تا شماره میدی دیگه..راستی تا حالا کسی شماره خودتونو نخواسته..؟!

-شماره شخصیمو؟!

-بلی..

-هرگز..کسی شماره من رو هم بخواد امکان نداره شمارمو بدم...مگه الکیه..هرگز..

(فلاش بک  به 1 ساعت و 32 دقیقه قبل)
-راهنمای 1408 بفرمایید..

-سلام...عزیزم..

-جانم ؟!

-عزیزم ...شماره تو بهم میدی؟!

-خانم محترم شما؟!

-من عاشق صدات شدم...هر روز زنگ می زنم 118 که فقط صدای تو رو بشنوم..

-جدی می فرمایید؟!اولین بار صدای منو از کجا شنیدید؟!

-از رادیو پیام!! خب از همین جا دیگه...شماره شخصیتو بهم میدی که همیشه صدای تو رو بشنوم؟

- لطفن یادداشت بفرمایید...0912..

(پایان فلاش بک)

-پس شما تا حالا شماره ندادی و کسی هم از شما شماره نخواسته..

-نه بابا..می دونی اگه این کارو کنم از بالا پدرم رو در میارند...استفاده شخصی از امکانات عمومی جریمه داره...توبیخ داره...شاید حتی اخراج هم بشم...

-جالبه...می دونی من امروز راجع به شما چی فهمیدم؟!

-چی؟!

-اینکه تو یک آدم دروغ گوی کثیفی....وقتی مسئول 118 انقدر دروغ گو باشه دیگه چه توقعی از دیگر مسئولان می رود...

-برای چی؟!این چه تهمتیه که به من میزنی؟!

-فلاش بک اولی عمو "سامم" بود...فلش بک دومیم خاله "پریم"...حالا شناختی؟!

-ای نامرد..واسه من مدرک جمع می کنی؟!سر منو کلاه می گذاری!؟منو سرکار می گذاری؟!

-بلی...این ها رو برای تحقیق عمو "سامم" می خواستم..چون ایشون دارند یک تحقیق می کنند با موضوع اینکه "چند در صد انسان ها در مواقعی که درباره زندگی شخصی شان سوال می شود دروغ می گویند؟!" و روی همه اقشار جامعه از رفتگر محله گرفته تا مسئوول 118 تا .... داریم تحقیق می کنیم...نتیجه بسیار جالبی گرفته ایم...100 در صد جامعه دروغ می گویند!حتی یک نمونه استثنا هم نداشته ایم..

-عجب تحقیق جامع و کاملی...میگم تا شما کلی اطلاعات دیگه رو نکردی و کار به جاهای باریک نکشیده شما جکتو بگو برنامه تموم بشه بره..

-یارو میره دکتر..میگه آقای دکترمن  اضافه وزن دارم چی کار کنم؟دکتره میگه روزی یک ساعت پیاده روی کن...3 ماه بعد یارو زنگ می زنه مطب میگه آقای دکتر...من دم مرز عراقم..حالا چی کار کنم؟!ها ها ها!هر هر هر همبرگر....هی هی هی مارماهی..!

-کثافت کثیف... کلم ماهی.. ته تلخ خیار ...پنگوئن خاکی...

-با من بودی؟!

-بلی..

-دوست دارم ببینم وقتی که رییست داره به نواری که صدای  تو رو در حال دادن شماره شخصیت به یک تماس گیرنده گوش می ده و نامه اخراجت رو امضا می کنه قیافت چه شکلی میشه...!

-ای نامرد...صدامو ضبط کردی..؟!بابا من خواستم شوخی کنم...فضا عوض بشه...ببشخید..

-صب کن ببینم "منگنه" می بخشتت یا نه..

-ا؟!ایشون مشاور اول شما هم هستند ما خبر نداشتیم؟!

-نه خیر..منگنه میگه اگه ببخشمت از دروغی که گفتی درس عبرت نمی گیری و دفعه بعد یه دروغ بزرگ تر می گی و کلن آدم نمی شی! مرتیکه چوپان دروغ گو..

-بابا منگنه رو ولش کن...اون خرافاته...ببین دلت برای من نمی سوزه من اگه اخراج بشم کجا برم کار...الو؟!الو؟!شنگول...

 

صدای بوق ممتد.


این گفت و گو در همین زمان و در همین مکان در حالی به پایان می رسد که ۱ ساعت بعد دیگر کسی آقای ۱۱۸ را با نام آقای ۱۱۸ نمی شناسد..


پ.ن:طولانیه؟!ببخشید!

پ.ن ۲:بلاگفای عزیزم؟!باز هم؟!

 

 تا برنامه آینده...امیدوار باشید و +!