و از کادر خارج می شود..!
و از کادر خارج می شود..
یا...
یک مکالمه مشوش و بسیار دیوانه وار و نا مرتب میان یک مشت جماعت وبلاگ نویس در یک ظهر گرم بهاری در حالی که خیلی هایشان برای اولین بار است که همدیگر را می بینند...!
نوشته دکتر آژیدهاک
تقدیم به آلبر کامو..!
هرگونه شباهت به اشخاص حقیقی و حقوقی یا موقعیت رخ داده تکذیب می شود و تمام شباهت ها تصادفی است..!
...خب می گفتی چه خبر؟ سلامتی والا تو راه که داشتم میومدم یه صحنه دیدم بد جور ذوبش شدم... چی دیدی؟ حالا نمی گم صبر کن بقیه بچه ها بیان اون موقع می گم...ای بابا...لوس نکن خودتو دیگه... آره بابا...بگو بگو ما منتظریم..یه خانمه داشت با سرعت زیاد ماشین میروند بعد یه کلاغ جلوش دید که تکون نمی خورد.. اون خانمه با ماست؟نه بابا اون که بچه شیرخواره تو بغلشه....داشتم حرف می زدما..!..ما همچین کسی نداشتیم...نه بابا اونو نمی گم...پشتیشو میگم.....اون که مرده(فتحه)... نه بابا بین اون خانمه و واون مرده(فتحه)..من که کسی رو نمی بینم....آره راس میگه کسی اونجا نیست...خب...دیگه چه خبر؟ میگم چه قدر بلیت گرون شده راستی...ا ا.ا...این که پوستر مهدی هاشمیه رو دیوار...شتر ماهی اون شبیهشه...اون فرانسوا ترافوا است...ا.ا.ا اون که ارغدیه! ....آقا تو کلن اصالت سینما رو زیر پاگذاشتی...اون کوبریکه.... سبک پیکاسو رو میگی؟نه بابا اون کوبیسمه...آبگوشتو میگی؟ ای خدا..بیا بحثو عوض کنیم...آره والا...دیگه چه خبر؟ بلیت دیدی چه گرون شده؟؟ آقا اون با ماست؟... اونم با دوغ!...هار هار هار ....ای بابا...بازتو بی مزه شدی؟ تازه یه جکم دارم می خوام بگم براتون یه روز یه رانندهه تو جاده داشته می رفته...می زنه به یه روباهه!اگه گفتین چرا روباهه نمی میره؟ چون روباهه گولش زده بوده....هر هر هر همبرگر...بابا من داشتم داستانمو تعریف می کردما....کوفت مرتیکه جلاف... جلاف؟؟ صیغه مبالغه از فعل جلفه!(سه تا فتحه روی "ج" و "ل" و ف") ا تو مگه معلم ادبیات نبودی؟ چرا اما عربی هم نکات تستی کنکوری تضمینی بالای 100 در صد قبولی کنکور کار می کنم....اینم کارت منه...به منم بده کارتتو... یکی هم به من بدید....شما آموزشگاه درس نمیدید؟ نه من برای دل خودم کار می کنم...چه خوب...برای دل من کار نمی کنی؟ بعد اون کلاغه اصلن از جاش جم نمی خورد...یارو زد رو ترمز که..
(گارسون با منو ها وارد کادر می شود. افراد سر میز به او توجهی نمی کنند و از کادر خارج می شود)
آقا به جان خودم این ماشینه 4 بار از اینجا رد شده ها ..اینا با مان....راستی گفتی ماشین انقدر این خیابونا یه طرفه شدن کلی دور زدم تا تونستم پارک کنم...چی خریدی؟ مازاراتی...ای بابا...من گفتم تو دیر نمی کنی پس جا پارک نبوده.اره بابا...مازارتی هم که پارک نمیشه هیچ جا از بس ابهت داره....بچه ها من می خواستم بگم چی دیدم که ذوب شدما اون کلاغه..... بابا ساعت 2 شد چرا هیچکس نمیاد؟ هوی یارو...با توام چرا جواب نمی دی؟ درست صحبت کن.... بابا با تو نیستم با اون پشت خطیم!...ا ا ا ادیدی چی میگه؟ میگه کار برام پیش اومده نمیام... بابا ولمون کن... داره دروغ میگه مثل سگ ابی! سگ آبی هم مگه داریم؟... آره من خودم تو آخرین سفرم به موگادیشو دیدم...موگادیشو اصلن آبش کجا بود که بخواد سگم توش باشه... ای بابا...بس کنید این بحثا رو غذا سفارش بدیم من گشنمه....مردم موگادیشو دارن از گرسنگی تلف می شن بعد تو میگی من گشنمه؟ مگه حافظ نگفت که "نشاید که نامت نهند آدمی؟" تو مثلن معلم ادبیاتی؟ این که مال سعدیه....آخه یه روایتم داریم که میگه مال حافظه....حدیث معتبر داریم آقا.....آقا این ماشینه دو بار دیگه هم رد شد آشنا ماشنا می زنه به جون خودم...این ماشینه شبیه همون ماشینس که می خوام داستانشو با اون کلاغه تعریف کنم اما نمی ذارید....
(گارسون با دفترچه وارد کادر می شود و سفارش غذا می خواهد اما افراد سر میز به او توجهی نمی کنند و از کادر خارج می شود)
به جان خودم اینا تا 5 دقیقه دیگه نیان سفارش میدم غذا می خورمو میرم تو افق محو میشم..من میگم که بیاییم برای اینکه حوصلمون سر نره یه بازی کنیم...چی بازی؟پانتومیم... من شروع کنم؟ نگاه کن ...هیس صحبت نکن بذا تمرکز کنم... اتومبیل؟ نه...خرمشهر را خدا آزاد کرد؟ ...نه.. یه حیوون رو داری اشاره می کنی؟ آره..کلاغ ؟ نه...اژدها...آفرین...آژدها چی داره آخرش..."آ" بده....اسم از "آ" آناهیتا... ...دوباره "آ"؟..آرزو...ویدا... "آ" دوباره...ارس! ارس آخرش چیه؟ "س" چهار حب! شیش....هفت ...چرا هفت تا؟ پ چن تا؟ دو تا....چرا دو تا؟ پ چن تا؟ یکی.. ..یکی...یکی!.. اه بابا حواست نیس به بازی همش بازیو خراب می کنی...هی میگم یه مرغ دارم روزی یک دونه تخم می ذاره....چیکارش کنم؟ بده بغلی..! بغلی بگیر...چی رو بگیرم...
(در این لحظه همه وبلاگ نویسان بشکن زنان از جای خود بلند شده و شعر بغلی بگیر را می خوانند)
(گارسون وارد کادر می شود فریادی می زند و صدای موسیقی را تا ماکس بلند می کند اما کسی به او توجهی نمی کند و از کادر خارج می شود)
(در همین لحظه هنگامی که وبلاگ نویسان ما در حال بغلی بگیر بازی کردن هستند اتومبیلی که 6 بار از جلوی رستوران عبور کرده بود و یکی از شخصیت های ما آن را دیده بود و یکی از شخصیت های ما هم می خواست داستانش را بگوید با سرعت از جلوی رستوران برای بار دیگر رد می شود.سرنشینان این اتومبیل یک خانم و آقای جوان هستند. در مورد رابطه این خانم و آقای جوان اطلاعاتی نداریم.پشت فرمان خانم نشسته است که دارد برای اولین بار از آقای جوان رانندگی را تعلیم می بیند. .خانم جوان ناگهان یک کلاغ را می بیند که روی زمین است و قصد پرواز کردن را ندارد..خانم جوان روی ترمز می زند.و اتومبیل در 1 میلی متری کلاغ از حرکت می ایستد...خانم جوان لبخندی می زند و می گوید:"دست فرمونو حال کردی؟" اقای جوان می گوید:"سابیدی به الک!به خاطر لنت ماشینم بود!".. صحنه پاوس می شود و جمله با لنت های ما هر لحظه و در هر جا که می خواهید ترمز کنید با فونت سایز 56 قرمز جگری رنگ روی صورت خانم جوان در کادر ظاهر می شود... اما اشتباه نکنید...لبخند خانم جوان را فراموش کنید. صحنه پلی می شود و ایربگ های ماشین باز می شود و محکم به فک خانم جوان برخورد می کند...خانم جوان دچار شکستگی فک از 4 ناحیه می شود و چون به خاطر ترافیک تهران و یک طرفه کردن خیابان ها دیر به مقصد می رسد در میان راه بر اثر خون ریزی شدید می میرد)
(صدای تیکاف این اتومبیل باعث می شود که وبلاگ نویسان ما دست از بازی بکشند و همه به سمت پنجره هجوم آورند تا صحنه را ببینند...)
ااااا....عجب دست فرمونی....عجب ماشینی...مازاراتی من خفن تره تازه ایربگشم اینجوری باز نمیشه....چه زن فداکاری بود ..خودشو فدا کرد فقط .به خاطر یه کلاغ...پر!ً گنجشک...پر! گردو...شکستم..! تو گفتی پر...نه من کی گفتم پر؟ تو گفتی پر...باختی برو بیرون... نمی رم.. برو نکبت می ندازمت بیرونا..جرات داری بنداز..مردشو نمی بینم بخواد منو بندازه ..من معلمم می اندازمت...بچه ها دعوا نکنید...راس میگه بیاین بحثو عوض کنیم...بذارید من یه جک بگم که ...بابا تو خیلی بی مزه ای..نه این باحاله..آقا یه روز یه یارو تو جاده داشته با ماشین می رفته یه روباهه رو می بینه...می زنه بهش.بغل دستیش ازش می پرسه چرا روباهه رو زدی؟ یارو میگه اگه نمی زدمش گولم می زد!! هان هان هان یاتاقان....
(گارسون با تفنگ بادی وارد کادر می شود. به سر وبلاگ نویسان ما شلیک می کند و در حالی که موسیقی فیلم "خوب بد زشت" را به وسیله سوت می نوازد از کادر خارج می شود)
پایان.
بعد از مدت ها نوشتیم..
با تشکر از :امیر مهدی ژوله-مترسک-تهمین- -دایی-آزاده-ققنوس-خورشید-ناآشنا-ارسطو-میترا-وفا و وبلاگ نویسی که نمی خواهد نام وبلاگش فاش شود!
ببینید: تئاتر "یرما"...بازگشت دکتر رفیعی به صحنه تئاتر پس از 4 سال..تماشاخانه ایرانشهر...ساعت 20 مدت زمان نمایش 2 ساعت. گروه بازیگران همه برای اولین بار است که اجرا می کنند ولی آن قدر این اجرا پرقدرت است که متحیر می شود...
پ.ن: بعد از مدت ها دیشب خواستم آپلود کنم بلاگفا از قدرتم ترسید بالا نیومد!
امیدوار باشید و +!
لطفا در مدت کوتاهی که در این دیوانه خانه هستید "انسانیت" را زیر پا گذاشته و قدم به دنیای "دیوانگان" بگذارید...