سه گانه آژی دهاک
۳ پست رو انتخاب کردم که یکیش با موضوع تبلیغاته...یکیش موضوع ورزش...و یکیش سکانسی در باب آشنایی نسوان و رجال...!
تقدیم به مارتین مک دونا به خاطر نمایشنامه فوق العاده مرد بالشی و فیلم خیلی خوب "در بروژ" و خوب "هفت روان پریش"...
من باب تبلیغات:
برندی در تبلیغات کنکور ایران وجود داره که از زمان قبل از میلاد مسیح در حال فعالیته و کسی در ایران نیست که این جناب "کاظم قلم چی" و "کانون فرهنگی آموزش" را نشناسه...
کانون از اونجایی که سابقه داره اکثر بار تبلیغاتش رو می ذاره روی پیشینه اش و افتخار می کنه به برنامه ای که از دوران ما قبل تاریخ داره اجرا میشه و هر سال داره بهتر میشه و یکی دیگر از جنبه اصلی تبلیغاتش اینه که رتبه های برتر کنکور هر کدام چند روز یا چند دقیقه کانونی بوده اند رو با شدت هر چه تمام تر بکوبه تو صورت بقیه!
روایت داریم که یک روز رتبه 1 تجربی کشور از چهار راه ولی عصر داشته عبور می کرده که در همون زمان و در همون مکان به دلیل فرسایش کف آسفالت پیاده رو های چهار راه ولی عصر بر اثر تردد بیش از حد موتور سیکلت بند کفشش باز میشه و محبور میشه تا لب یه سکویی بشینه تا بنندتش و بر حسب اتفاق اون سکوئه سکوی متصل به دفتر قلم چی بوده و دوربین ها از این صحنه عکس می گیرند و جناب آقای قلم چی هم در تبلیغات پس از کنکور می نویسند:" رتبه 1کنکور تجربی کشور هم کانونی بوده است!" حالا اینکه ما تحت رتبه 1 تجربی کشور با دیوار قلم چی تماس داشته درسته که پزشو بدیم یا نه رو می گذاریم به عهده شما...
اما از این ها که بگذریم تبلیغ کانون فرهنگی آموزش در ضرغامی تی وی با اون صدا و اون لوگوی نا متقارن و زشت تبلیغیه که سال هاست روی اعصاب منه...
من باب مثال داشته باشید اینو:
بک گراند صفحه سرمه ای تیره است. و لغت "سومی ها" با فونت آریال سایز 48 بولد شده و رنگ سفید وسط کادر قرار می گیرد...
"سومی ها"....کانون برای تابستان شما برنامه ویژه ای دارد..(ترجمه تحت اللفظیش میشه:دهنتون صافه!)
"پیش دانشگاهی ها" شما که (...) می خورید نیاید کانون...به زور برنامه ویژه ای داریم براتون...(ترجمه تحت اللفظیش میشه: به زوردهنتون صافه!)
"دومی ها"...آیا می دانید که چقدر کنکور نزدیک است؟با برنامه ویژه ما دیگر نزدیک نیست!(ترجمه:دهنتون رو آرومصاف می کنیم که حس نکنید)
"اولی ها"! و "راهنمایی ها" ...بدو بدو برنامه ویژه....بدو داغه داغه...(ترجمه:داغ داغ دهنتونو صاف می کنیم)
"دبستانی ها"! آیا نمی خواهید الفبا را با برنامه ویژه ما یاد بگیرید؟(ترجمه:با الفبا دهنتونو صاف می کنیم)
و حتی بعضن دیده شده که:
"شمایی که تازه به دنیا اومدید...عمویی هاپولو توپولو...عمو کاظم قربونش بره الهی...پستونک براتون داریم با طعم دیفرانسیل و جبر....با طعم شیمی.....گیگیلی گوگولی گاگالو..."
من باب ورزش:
کارتون فوتبالیست ها رو یادتونه؟ وقتی سوبا سا شوت می زد حداقل 2 قسمت و نیم توپ داشت طول زمینو طی می کرد و یه نیم قسمتم داشت نشون می داد که واکاشی زوما داره می پره وسط پریدن یهو یادش میفته بند کفشش بازه رو هوا با دست چپش بند کفش راستشو می بنده بعد با اون یکی دستش توپو دفع می کنه اما شدت توپ انقدر زیاده که واکاشی زوما با توپ پرت میشه تو دروازه اما چون واکاشی زوماست 1 دهم میلیمتر مونده توپ از خط رد بشه یهو یه فریاد می زد"هاراکوزی ماراکازا" که البته ترجمه شدشو ما می دیدیم که یعنی:"عمرن اگه بذارم" و فلان بیسار و توپ رو همونجا نگه می داشت...
(کلوزآپ روی صورت متعجب نصفه تماشاگران طرفدار سوبا سا و یه کلوزاپ هم روی صورت خوشحال و خندان نصفه دیگر تماشاگران طرفدار تیم کاکرو اینا..)
حکایت مدیران ورزشی کشور ما هم حکایت همین سکانس(البته سکانس که نه! پلان سکانس چون خودش 3 قسمت بود!)نوستالژیک کودکی ماست..جدا از بحث اینکه آیا مدیر ورزشی باید عکس با "شورت ورزشی" داشته باشد یا نه و یا اینکه باید در زمینه ورزشی مورد نظر تخصص داشته باشد که الحمد الله به حول قوه الهی در کشور ما ندارد و ما چشم پوشی می کنیم اما این قسمتی که چندین و چند کار همزمان و متفاوت رو دارن یه جا انجام می دن مثل برادر علی آبادی از مدیران اسبق که ناگهان به رییس اداره شیلات هم منصوب شد و معلوم نیست بتونند توپو رو خط نگه دارن یا نه چون حتی عرضه اون واکاشی زوما رو هم ندارن ما تماشاگران رو متعجب می کنه و مجبور می کنه که دهان باز به زمین خیره شویم و تنها چیزی که برامون می مونه اعصاب خرابی است که فقط با فحش و لعنت آروم میشه... اما چون اینجا مکان فرهنگیه و نباید فحش داد پس بدون هیچ حرفی اون موزیکو بیار بالا بلکه آروم بگیریم. ...
من باب آشنایی:
سکانس های ماندگار تاریخ سینما درباره "آشنایی نسوان و رجال" قسمت اول
یا...
"عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه...تمام زندگی پر از دروغه...!"
به نویسندگی-تهییه کنندگی-تدوین- فیلمبرداری و کارگردانی:محمد بانکی و خانواده گرامی
روز-خارجی-یک خیابان خلوت و بدون هیچ گونه ترددی از ماشین در یکی از خیابان های بالای شهر ترجیحن جردن دوربین به صورت کاملن ایستا و ثابت وسط خیابان قراردارد.از دور دست یک اتومبیل مشکی رنگ در کادر نمایان می شود و با سرعت زیادی به کادر نزدیک می شود....3 ثانیه بعد که سرعت اتومبیل به 120 کیلومتر بر ثانیه رسیده است مشخصی می شود که مازاراتی است..مازاراتی با سرعت به دوربین نزدیک می شود.دوربین به صورت هوشمندانه و آرام آرام به پایین می رود(نماد اینکه چهره بازیگر اصلی مخفی بماند تا جذابیتش برای تماشاگران بیشتر شود) و مازاراتی در 5 سانتی متری دوربین با یک ترمز که صدای تیکافش هم بلند می شود می ایستد(یکی از اسپانسر های فیلم لنت بارز بوده است).در باز می شود و در کادر کفش شیک یک مرد را می بینیم که به آرامی پایش را روی آسفالت می گذارد.حالا دوربین آرام آرام در حالی که موسیقی دلهره آوری پخش می شود بالا می رود. از کت و شلوار جوچی و کمر بند جرجیو آرمانی و زنجیر طلا آرام آرام بالا می رود تا به صورت مرد جوان برسد.
(محمد رضا گلزار در نقش کامی ..جوان عاشق پیشه) این جملات با فونت قرمز رنگ در سمت چپ کادر در حالی که رضا گلزار عینک پلیس خود را بالا می زند نمایان می شود.
-چه جاده خلوت و سوت و کوریه...(نماد اینکه نویسنده می خواسته بگه منم بلدم روشنفکر بازی در بیارم)..چون میده واسه دور دور ..(نماد اینکه نویسنده حتی روشنفکر بازی هم بلد نیست!)
کامی دوباره سوار مازاراتی می شود و گاز می دهد این بار دوربین از نمای پشت ماشین را نشان می دهد تا پول هایی که تهییه کننده برای اجاره این ماشین خرج کرده به هدر نرود..
دوربین از سمت چپ و نیمرخ کامی را نشان می دهد که در حال رانندگی است و تلفن همراهش زنگ می خورد.کامی آیفون 5 خود را با دست چپ جواب می دهد و روی گوش چپش می گذارد.دوربین روی آرم اپل فوکوس می کند.(یکی دیگر از اسپانسر های فیلم)
-مگه نگفتم بهتون که من شوخی ندارم باهاتون...هر کی اعتراض داره از کارخونه اخراجه.. اخراج...(نماد اینکه چه مدیر با جذبه ای است و در زیر لایه های فیلم هم نگاهی اجتماعی به معضل اعتراض کارگران کارخانه دارد)
ناگهان صدای برخورد شدیدی از جلو می آید.بلی درست حدس زدید...مازاراتی کامی با یک مرسدس بنز زرد قناری دو در تصادف می کند.(نماد اینکه تهییه کننده با" لنت بارز "دعواش شده و سر مبلغ قرارداد به توافق نرسیده و از این قسمت به بعد دیگه اسپانسرشون نبوده)
کامی با حالت عصبانی از مازاراتی خود پیاده می شود و به سمت مرسدس بنز می رود و در حالی که می خواهد فریاد بزند چشمش به راننده پشت فرمان می افتد.
(الناز شاکر دوست در نقش فاطمه که تو خونه و اهل محل می می صداش می زنند) این جملات هم با فونت قرمز رنگ این بار در سمت راست کادر نمایان می شود.می می در حالی که شالی هم رنگ اتومبیل خودش روی سر انداخته با حالتی دلبرانه با دست راست خود عینک ری بن خود را کمی پایین می دهد و دوربین روی چشمان رنگی می می فوکوس می کند.
-خانم ببخشید...اصلن حواسم نبود...ماشالله(با اشاره زیر پوستی به آیفون 5 خود) این تلفنا واسه آدم اعصاب نمی ذران...خسارت شما هر چقدر باشه من پرداخت می کنم..
-خسارت چیه....فدای سرتون...معلومه که خیلی آدم پر مشغله ای هستید که منو ندیدید..
-والا کارخونه داری همینا رو هم داره دیگه..حتی باعث شد که شما رو که دارید می درخشید هم نبینم...( اوج تشبیه نویسنده. تشبیه رنگ زرد شال و مرسدس بنز به تابش اشعه خورشید)
-مگه شما کارخونه داری؟!
و مکالماتی از همین دست در بین کامی و می می رد و بدل می شود.پس از 2 دقیقه کم کم بحث مکالمه از کارخونه داری کامی به سمت "ببخشید خانم چشاتون لنزه یا رنگ خودشه که اینجوریه؟" و حتی "اگه همیشه با خانم زیبایی چون شما تصادف می کردم اصلن گواهی نامه نمی گرفتم" و خنده های لوس و مسخره و رو اعصاب.دوربین آرام آرام از این دو جوان دور می شود و به سمت آسمان آبی و زیبای شهر تهران(چرا همیشه تو اینجور فیلما آسمون شهر تهران آبیه؟!) می رود.در دور دست دو کفتررا می بینیم که از روی یک درخت با هم پرواز می کنند و در افق محو می شوند(نماد عشق ابدی)
کات
تا سه شنبه دیگر...
امیدوار باشید و +
لطفا در مدت کوتاهی که در این دیوانه خانه هستید "انسانیت" را زیر پا گذاشته و قدم به دنیای "دیوانگان" بگذارید...